کد قالب کانون على و خدا

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان کانون فرهنگی وهنری کریم اهل بیت شهر سلامی و آدرس kanoonemamhassan24.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 85
بازدید دیروز : 25
بازدید هفته : 116
بازدید ماه : 14399
بازدید کل : 41154
تعداد مطالب : 2939
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

نویسنده : مهدی احمدی واکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 15 فروردين 1402

على (ع) واسطه بین خدا و مردم‏

على و خدا

على درباره خدايش اين چنين مى‏سرايد .
« ستايش شايسته خداوندى است كه به رازهاى پنهان آگهى دارد و پديده‏هاى آشكار آفرينش بيانگر توانائى اوست ديده‏ها را توان ديدار او نيست ولى چون او را نمى‏بيند به انكار وجودش نپردازد ، دلهائى كه با دريافت عرفانى خويش ذات او را اثبات مى‏كنند هرگز بدرك حقيقت وجودش نميرسند و از شناخت ذات واجبش ناتوان مى‏مانند ، از همه چيز والاتر است و چيزى از او بالاتر نيست و در عين والائى بهمه چيز نزديكتر است و چيزى از او نزديك‏تر نيست ، با آنكه در برين پايگاه والاى هستى است از آفريدگانش دور نيست و با آنكه به همه مخلوقاتش نزديك است با آنها در يك جايگاه قرار ندارد خردها نتوانند صفات او را دريابند و بمرزبندى اوصافش بپردازند ولى خداى هرگز بندگانش را از امتياز شناختش باز نداشته و راه معرفت خويش بر آنها گشوده است ، همه پديده‏هاى هستى بر وجود او گواهى دهند حتى منكران خدا هم در دل خويش باين حقيقت راه يابند ، بلندتر از آنستكه بچيزى همانندش كنند و از آنچه تشبيه‏گران و منكران درباره‏اش گويند والاتر و بالاتر است » (2)در اين گفتار على بلاغت را به انتها رسانيده و جناس و تضاد و ترصيع را هنرمندانه در سخن بكار برده ، نه آنكه بخواهد شعرى بسرايد و سجعى بسازد و لفظى بپردازد بلكه ، ذات خداى را در تجليات گونه‏گونش ستوده و ستايش را در ابعادى متضاد نمايش داده و فلسفه و عرفان و علم را بهم درآميخته و مفاهيم برين ماورائى را با معجزه كلام در قالب هنرمندانه‏ترين سخنورى روزگار فرو ريخته است .
درست نگاه كنيد واژه‏هاى پنهان ، آشكار ، ديده ، دل ، بلندى ، نزديكى ، ناتوانى خرد ، توانائى شناخت ، اقرار منكران اشتباه تشبيه‏گران ، چنان براى شناخت پروردگار بخدمت گرفته شده‏اند كه انسان در اين فراز و نشيبها و تضادها و ابعاد گونه گون بحيرت مى‏افتد و بهيجان مى‏آيد و موسيقى و آهنگ كلام هم نيرومندترين استدلالهاى فلسفى را بصورت ترانه‏اى درمى‏آورد كه تارهاى گوش و دل را بنغمه مى‏آورد هم در انديشه فرو ميرود و هم قلب را بطپش مى‏افكند .
آنجا كه خداى را به آگاهى رازهاى پنهان مى‏ستايد ، سخن از غيب و ماوراء ميگويد كه خدا خود پنهان است و به پنهان‏ها آگاه و اين بحثى است ذهنى و ماورائى و متافيزيكى ولى ناگهان از پهنه غيب بصحنه شهود مى‏جهد و پديده‏هاى طبيعت را به ميان مى‏كشد و آنها را دليل وجود خدا ميداند و در اينجا سخن از علت و معلول است و يك درس فلسفى ناب و بيان نتيجه‏گيرى از يك انديشه وراى راستين .
ديده با اينكه او را نمى‏نگرد انكار نمى‏كند ، زيرا چهره او را در زيبائيهاى هستى متجلى مى‏بيند و انديشه انسان از نردبان طبيعت بالا ميرود تا ببام طبيعت بالا رود و از محسوس به نامحسوس پى برد و اين خود استدلالى كلامى است و على در اينجا بر كرسى تدريس علم كلام بالا رفته است .
ولى پس از ديده ، سخن از دل ميگويد يعنى از فلسفه و كلام به عرفان ميپردازد و اينك دل است كه او را مى‏بيند و زيبائيش را در خلوتگاه يكتائى در مى‏يابد و اين عرفانست همان دغدغه خداجوئى بى‏نهايت و عطش شديد انسان براى راه‏يابى بسرچشمه زلال شناخت خدا ، كه آخرين حد تكامل انسانست و راهى است راست و روشن براى رفتن بسوى بى‏سوئى ، براى جهت‏يابى و جهت گيرى ، جهتى كه در هيچ جهت نمى‏گنجد و سوئى كه در عين حال بى‏سوئى است ولى نقطه اوج و بيكران تكامل است ( و الى الله المصير ) ولى اين دل هم بژرفاى شناخت او نمى‏رسد ، زيرا متناهى را به نامتناهى راهى نيست و ممكن را با واجب سنخيتى نمى‏باشد و بيدل از بى‏نشان چه گويد باز ، ولى بهرحال ، اينقدر هست كه بانك جرسى مى‏آيد ، و برقى است كه از خرگاه معشوق به خرمن مجنون مى‏افتد و ميسوزاندش و سراپا شعله‏اش ميشود كه نمايش همان برق است و سوزى است كه سازى دارد .
شگفتا خدا والا و بالاست و در استواى علوى برتر از همه چيز تجلى مى‏كند ولى همچون خداى ذهنى افلاطونى نيست كه هيچكس را بشناخت و قرب و مهر و نور لطف او راهى نباشد بلكه در عين والائى و بلندى آنسان نزديك و پائين است كه بهمه چيز از هر چيز نزديكتر است ، تا انسان احساس تنهائى نكند و هراس غربت او را فرا نگيرد و سراسيمه و ديوانه نشود و يا او را آنقدر دور نداند كه دور از چشمش بنافرمانى و عصيان پردازد كه ( الله معكم اينما كنتم ) خدا با شماست هر جا كه باشيد .
ولى با آنكه از رگ گردن بما نزديكتر است چنان نيست كه با ما در يك جاى قرار گيرد ، يعنى درون خرقه درويش رود و در جان جوكيان و مرتاضان فرو رود و يا بقول بودائيان در وجود كوه و رودخانه و مرغ و مار و انسان و قورباغه و درخت و ستاره حلول كند و يا بعقيده چينى‏هاى باستان در پيكر امپراطوران جاى گيرد و بعقيده مسيحيان در وجود فرزندش عيسى ظاهر شود . .
خردها نتوانند صفاتش را بدانسان كه هست باز شناسند و براى هر كدام هندسه‏اى ترسيم كنند و مرزى بسازند كه در آنصورت به تحديد اوصافش پرداخته‏اند و بتعددش كشانده‏اند و صفاتش را از ذاتش متمايز ساخته و مركبش دانسته و از يگانگيش انداخته‏اند ولى معاكسا آنچنانهم نيست كه عقول از معرفتش محروم مانند بلكه آنچنان هويداست كه چوپانان امى و پيره‏زنان عامى هم او را از ديدن ستارگان و چرخش چرخ ريسندگى هم بشناسند و بدرگاهش راه يابند ، بلكه ماه و ستاره و كاه و كهكشان و دد و دام هم خواه و ناخواه به آستانش سجده برند كه ( و الله يسجد من في السموات و الارض ) باز ، على از عرفان به علم ميگرايد و از پديده‏هاى هستى و آيات آفرينش سخن مى‏گويد كه با شناخت علمى طبيعت و در پى‏گيرى حس و تجربه و از مسير علم هم ميتوان بخدا راه يافت و اين راه بحدى روشن است كه حتى منكران خدا و آنها هم كه براى ماده و طبيعت اصالت قائلند در كاوشها و بررسيهاى علمى خويش بجائى ميرسند كه بهت‏زده مى‏گويند پاسخ هزاران چراها و چگونه‏هاى ما را يك كلمه ميدهد و آن كلمه خداست ولى اين خدا خدائى نيست كه او را در محيط تنگ و تاريك طبيعت بچيزى همانند كنند و با انديشه‏هاى نارسا و زبانهاى كوتاه خود درباره اش چيزى بگويند تعالى الله عما يقول المشبهون به و الجاحدون له علوا كبيرا در خطبه‏اى ديگر ، (3)يكسره بفلسفه مى‏پردازد و اين بيابانى مكتب نديده و از فلسفه‏هاى آتن و اسكندريه و هندوچين و رواقيون و مشائيون و كلبيون و سوفسطائيون و ديگر انديشمندان بر كنار مانده ، در اوج والاترين انديشه‏هاى فلسفى از كائن و حادث و عدم و وجود و مقارنه و مزايله و حركت و آلت سخن ميراند و خدايش را در اين منهج پيچيده مى‏ستايد و ميگويد .
« بوده‏اى كه پديده نيست ، از نيستى به هستى نيامده با همه چيز هست نه آنكه هم سنخ و همسر و همطراز آنها باشد و از همه چيز بدور است نه آنكه آنها را از افاضه وجود بركنار دارد فاعلى كه در فعل ايجاد ، بخود حركتى ندهد و ذاتش دگرگونى نپذيرد و براى آفرينش ، به ابزارى نيازمند نباشد ، بينائى كه پيش از آنكه مشهودى پديد آيد بينا بوده و يگانه‏اى كه پيش از هستى موجودات تنها بوده و از تنهائى خويش بهراس نيفتاده است ،
آفرينش را او پديد آورد و هستى را او آغازيد بدون انديشه و نقشه و بدون آزمايش و تجربه ، بى‏آنكه بخويش جنبشى دهد و در آفرينش بسختى و اضطراب افتد . هر موجودى را بهنگام خويش بيافريد و ذوات العباد و حالات گوناگون پديده‏ها هماهنگى و ائتلافى فراهم آورد و براى هر كدام غريزه‏اى پديد آورد و همانندش را همراهش ساخت ، پيش از پيدايش هر چيز از چگونگى آن آگاهى داشت و مرز و انتهايش را مى‏شناخت و پيوندها و كرانه‏هاى آنرا مى‏دانست » در اينجا ، امام از وجود خدا سخن ميگويد كه قديم است و براى او آغازى نيست و هرگز پديد نيامده و هميشه بوده است علت العللى است كه معلول نيست سلسله‏جنبان زنجيره علت‏ها و معلولهاست ولى اين زنجيره بوجود او پايان مى‏يابد و پيش از او چيزى نيست او از همه پيش است و پيشين است و بى‏پيش است و بى‏آغاز است و قديم است و كائن ، روزگارانى بى‏زمانى بوده و زمان و مكان مفهوم و مصداقى نداشته و او در آن روزگاران تنها بوده بى‏آنكه همدمى بخواهد و يا از تنهائى خويش بهراسد .

در اينجا امام هستى را حادث ميداند و برعكس انديشمندان كوته‏انديش ، جهان را قديم نمى‏داند ، زيرا از لحاظ فلسفى تعدد قديم پيش مى‏آيد و توحيد به مخاطره مى‏افتد و از جنبه طبيعى هم ماده نمى‏تواند قديم باشد كه بقول فرانك آلن در آنصورت همه انرژيها نابود مى‏گردد ، پس هستى حادث است و تازه و جديد است و خداوند بديع است و نوآور و نوساز و مبتكر ولى در اين ايجاد و آفرينش نيازى بتفكر و طرح و نقشه و تجربه ندارد زيرا طرح و آزمايش ، دليل نادانى است و خداوند بذات خود عليم است و ديگر آنكه تواناست و با توان خويش موجودات را بيافريده و از ناتوانى خويش بسراسيمگى نيفتاده است ، پس امام در اينجا علم و قدرت خداوندى را ثابت ميكند و دقيقتر و مهمتر آنكه ميگويد خداوند در ايجاد آفرينش حركت و جنبشى بخود راه نداد يعنى از حالى بحال ديگر نگرائيد ، يعنى ذات مجرد پروردگار دچار تغيير و دگرگونى نميشود و حادثاتى بر او رخ نميدهد و محل وقايع قرار نميگيرد و بالاخره جهان را بدون ابزار بيافريد و در اين سخن بى‏نيازى پروردگار ثابت ميشود كه الله غنى عن العالمين و چون مردى از امام خواست كه خداى را برايش چنان بستايد كه گويى او را مى‏بيند ، از چنين درخواستى خشمناك شد و همه را بمسجد فرا خواند و بمنبر رفت و چنين فرمود .

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: نهج البلاغه
برچسب‌ها: نهج البلاغه